اشک اسمان

هرکی خوابه خوش به حالش ما به بیداری دچاریم...

ديگر اكنون ديري و دوري ست

كاين پريشان مرد

اين پريشان پريشانگرد

در پس زانوي حيرت مانده ، خاموش است

سخت بيزار از دل و دست و زبان بودن

جمله تن، چون در دريا،

چشم پاي تا سر،چون صدف، گوش است

ليك در ژرفاي خاموشي

ناگهان بي ختيار از خويش مي پرسد

كآن چه حالي بود ؟

آنچه مي ديديم و مي ديدند  خوابي، يا خيالي بود ؟

خامش، اي آواز خوان !خامش

در كدامين پرده مي گويي ؟

وز كدامين شور يا بيداد ؟

با كدامين دلنشين گلبانگ، می خواهی

 اين شكسته خاطر پژمرده را از غم كني آزاد ؟

چرك مرده صخره اي در سينه دارد او

كه نشويد همت هيچ ابر و بارانش

پهنه ور درياي او خشكيد كي كند سيراب جود جويبارانش ؟

با بهشتي مرده در دل ،‌كو سر سير بهارانش؟

 خنده ؟ اما خنده اش خميازه را ماند

عقده اش پير است و پارينه

ليك دردش درد زخم تازه را ماند

گرچه ديگر دوري و ديري ست

كه زبانش را ز دندانهاش عاجگون ستوار زنجيري ست

ليكن از اقصاي تاريك سكوتش ،تلخ

بي كه خواهد ، يا كه بتواند نخواهد ،

گاه ناگهان از خويشتن پرسد راستي را آن چه حالي بود ؟

دوش يا دي ،پار يا پيرار چه شبي ، روزي ، چه سالي بود ؟

راست بود آن رستم دستان

يا كه سايه ي دوك زالي بود ؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:53 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com